کتب استاد مرحوم زنده یاد علی مهدیان
| نام کتاب | صدای آشنا | پدیار (جنگل) | رودها و سرودها |
| سال نشر | 1375 | 1376 | 1381 |
| نام کتاب | صدای آشنا | پدیار (جنگل) | رودها و سرودها |
| سال نشر | 1375 | 1376 | 1381 |
ای دُرّ گرانمایهی شهوار جوانی
وی تازه تر از هر گل بی خار جوانی
قدر تو ندانسته ام از دست برفتی
اکنون شده ام خسته و بیمار جوانی
تو موهبتی بر بشر از خالق سبحان
بر توست همه دیدهی انظار جوانی
کو آن همهی قدرت فعّاله در اعضا
فرسوده و افتاده شد از کار جوانی
آن قامت رعنا چو کمان گشته خمیده
پر چین شده این صورت و رخسار جوانی
دندان به دهن نیست عصا در کفم آمد
یاد تو مرا می دهد آزار جوانی
موی سر من بود سیه گشته چو کافور
باشد پس از این عمر چه دشوار جوانی
شادابی من رفت، تنم شد همه رنجور
حالیّه شدم سخت گرفتار جوانی
برگرد دوباره که به جان گیرمت آغوش
آیا رسد آن روز دگر بار جوانی
یاد تو به خیر است جوانی به کجایی
بی یاد تو من را نبود کار جوانی
رفتی ز وجود من و دنبال تو هستم
تو نقطه و من حرکت پرگار جوانی
دادست تو را مهدیان از دست چه ارزان
روزم شده بی تو چو شب تار جوانی
برگرفته شده از کتاب: صدای آشنا ـ ص 204
وقت نماشون هسته برو، بی خبر نواش
بشنو مه حرف خوب ره از من کدر نواش
ته کار هکن خدا دنه برکت ته کسب ره
خدمت هکن به خلق خدا، بی ثمر نواش
در دل بکار تخم وفا، مهر و دوستی
چون دارِ خشک و شوره زمین بی اثر نواش
چنده خوبه نماشون پاییز و با صفا
ته مثل شاپری، نماشون در به در نواش
اینقدر جمع هکن که بوئه آبروی ته حفظ
در حرص نفع مال و به فکر ضرر نواش
خوانی اگر ته فکر بوئه راحت ای برار
در فکر جاه و مرتبت و سیم و زر نواش
خوشرو بواش و خنده هکن گپ بزن به شوق
چون لعل و لاله خون به دل و خون جگر نواش
خوانی اگر ته دلخوشی و شادی و سرور
پس کینه جو و در پی هر شور و شر نواش
هر چه خدا بخواسته همون هسته سرنوشت
جان برار، به فکر قضا و قدر نواش
چون مهدیان به وقتِ نماشون قدم بزن
بی هیچ و پوچ بر سر هر رهگذر نواش
برگرفته شده از کتاب: پدیار ـ ص 104
عاشقان را در قیامت بازتابی دیگر است
با گنه کاران در آن عالم حسابی دیگر است
خوش به حال آن مددکاران خیّر در جهان
چون که اندر قلب آنان، التهابی دیگر است
عشق را از دید مجنون بین که در سرگشتگان
شور و حالی دیگر است و انتخابی دیگر است
هر سوالی را جوابی هست اندر گفت و گو
در سوال عاشقی هم خود جوابی دیگر است
پخته گردد مرد، اندر گیر و دار زندگی
خسته تن را در فراغت نیز خوابی دیگر است
عمر ما طی گشت با سرعت دریغا هر چه بود
چرخ گردون را درین خسران عتابی دیگر است
داد دنیا بر من و تو درس عشق و زندگی
درس علم و فکر و بینش را کتابی دیگر است
چشمه ها جاری است، در چشمان حسرت دیده ام
در سبوی دل نمی دانی شرابی دیگر است
عاشقان را طول هجران خوش بود روز وصال
در شماتت های او شب ها عقابی دیگر است
مهدیان گر بگذری از شرح هجران و فراق
بهر عاشق صحبت از وصلت صوابی دیگر است
برگرفته شده از کتاب: صدای آشنا ـ ص 45
جان رفق بهاره بوریم اون دیارها
صحرا جه خوندنه همه جا چاربدارها
اونور جه یتّه خوندنه نجمای سرگذشت
اینور جه طالبا انه از رهگذارها
اودنگِ توکه توکه همش هی انه مه گوش
ونگ تلا که خوندنه روی تلارها
جوش و خروش چشمه و ان اوی اوکله
زنده صدا مقوم سه تار و دتارها
هی داد چپّونا انه مه گوش نماشونا
یک دسته بز و گوسفن و گو از کنارها
قارقارِ قچقچی و کلاغا نماشونا
چنده تماشا دانّه سر آن چنارها
گاهی صدای چل و چلیجه ره اشنونی
دل جه برون دنه غم و یانّه قرارها
انّه برون نماشون همه چوک و شاپری
از دخمه ها و درّه و از هر چه غارها
هوا بوین تمیز و قشنگ هسته روستا
هر کوچه سر پیاده بوین و سوارها
کوزه وشون دوش و سر هم مرسی افتوبه
شوننه دسته جمعی سر چشمه سارها
وازنده چل و چو ره همه کُندنه سما
از بید تا به انجیلی و اسبه دارها
پنجشنبه نماشون همه زن های روستا
با شمع دسته دسته شوننه مزارها
نقاشی هسته مهدیان که کشنی ته با قلم
تصویرِ دهکده از هر دیارها
برگرفته شده از کتاب: پدیار ـ ص 48
شب تا سحر به گریه تمنّا کند کسی
یا دیده را ز اشک چو دریا کند کسی
در بوستان پُر گل و در قرب مهوشان
خود را به نور دیده چو اعما کند کسی
گه خار و سنگ و ریگ بیابان و کوه را
با مُژه های چشم مجزّا کند کسی
یا آن که در شرار تب استخوان گداز
آتش برای خویش مهیا کند کسی
دل از غم و کدورت دنیا غمین شود
خود را دچار درد و بلایا کند کسی
توهین و ناسزای همه خلق روزگار
هر روز و شب به گوش خود اصغا کند کسی
با دست خویش نامه قتل و شکنجه را
بی جرم در محاکمه امضا کند کسی
بهتر بود ز مرد حسود و بخیل و پست
در وقت احتیاج تقاضا کند کسی
برگرفته شده از کتاب: رودها و سرودها ـ ص 262
دل بیقرار و چشم بهراه هستمه ته وه
رسوا میون خلق خدا هستمه ته وه
بیصدا بیمه، نداشتمه بی ته گپ و سخن
من خوشِ سایه ها جه جدا هستمه ته وه
ته دل خوشه، اگر که خوانی بشنوئی صدا
من سازمه، صدامه، نوا هستمه ته وه
ای بی وفا، ندارمه به دل راحت و قرار
دوندی که عشق و مهر و وفا هستمه ته وه
دردی ندّانی از غم دوری به دل چه خب
اگر ته درد دانّی دوا هستمه ته وه
در وقت پیری و کمر پیچ بخوارده روز
بسوته چوی خشک عصا هستمه ته وه
ناله نکن که فصل تابستون بییموئه
اُن شور و حال و آه و صدا هستمه ته وه
پس مهدیان به شعر محلّی غزل گونی
هرچه گونی بهو که دعا هستمه ته وه
برگرفته شده از کتاب: پدیار ـ ص 42
مادر تو خود چو روح و روانی به تن مرا
جز نام تو سخن نبود در دهن مرا
مادر تو آن عطّیۀ ذات موحّدی
از تو وجود داده چنین ذوالمنن مرا
پروردۀ عصاره جان و تنت منم
پستان نهاده روز نخستین دهن مرا
ز آواز نبض قلب تو آرام بوده ام
آسوده بود در بغلت جان و تن مرا
لبخند تو مظاهر و مبنای رحمت است
داده به نام خویش در اول سخن مرا
ای مادرا تو مظهر دنیای رحمتی
هر دم زدایی از دل و جانم محن مرا
هر گه که بوسه بر رخ من می زدی هنوز
باقی است بوی بوسه چو مشک ختن مرا
بودم به زیر سایه در آغوش گرم تو
کی می رود ز خاطره آن نارون مرا
ناز و نوازشت چون ترّنم به گوش هست
از بعد سال هاست در آن انجمن مرا
دارم چو جان خویش تو را دوست مادرا
از ابتدای، تا رودم تن کفن مرا
تو باغ دلگشای من هستی که اندر آن
گو بویاتر از هزار گل نسترن مرا
لب های نازنین تو هر دم که بشکفد
آن لحظه بی بهاست عقیق یمن مرا
مادر نگاه تو به من آن ناز سوسن است
چشمان نافذ تو، چو دُرّ عدن مرا
هر گه حقوق رفته ات ار باز بشمرم
یک یک چکد عرق ز خجالت به تن مرا
از یاد مهدیان نرود خاطرات تو
جز نام تو سخن نرود در دهن مرا
برگرفته شده از کتاب: رودها و سرودها ـ ص 71
عارف که دم ز عالم اسرار می زند
چون پشت پا به ریشۀ پندار می زند
او عاری از تمایل نفس بهیمه است
با نفس خویش دست به پیکار می زند
هر بی خبر که راه مجازی نموده طی
خود را عبث به مردم احرار می زند
بی دانش آن که هیچ ندارد خبر ز علم
دیوانگی است طعنه به اسفار می زند
از می زبان به شکوه گشاید به نزد خلق
شب از برای می در خمّار می زند
حرف و عمل طریق نجات است بر بشر
کودک نگر که حرف چه بسیار می زند
بشتاب بهر کسب فضایل به صبح و شام
هشدار علم بر در هشیار می زند
خوش گفت اوستاد امیری در آن غزل
دولت درِ سرای تو یک بار می زند
گر مهدیان به عشق تو در عمر دم زند
با قلب پاک و دیدۀ بیدار می زند
برگرفته شده از کتاب: صدای آشنا ـ ص 83
مازندرون ته چنده قشنگی فدای ته
اشنومبه هر کوجه، همه جا من صدای ته
مه دل جدا نونه ته جه هر کوجه بورم
انه مه گوش صدای خوش آشنای ته
هر جا ره هارشم، همه جا سبزه هستو کوه
دوست دارمه دوست دوندی و دونده خدای ته
از رامسر بهیر و برو تا کلاله دشت
هرجا پر هسته صحبت مهر و وفای ته
دریای ته وسیع چو دل های بی دلان
ای من فدای خاک ته، آب و هوای ته
اون کوه و جنگل ته مه تاج سره هاپرس
مه آب چشم هی انه از چشمه های ته
اوّل ته بهتر هسته از آخر برو هاپرس
تن ابتدای ته، جان انتهای ته
دل های رفتگان ته، ویندی چو مشعله
از دشت ها برون کفنه لاله های ته
افرای ته بمثل قد و قامت جوان
ای من بنازم اُن تن و قدّ رِسای ته
هر شاخه دست و پای یکی ماه صورته
هر سبزه موی و کاکلِ رعنا لقایِ ته
هر ویشهی ته مسکن شوکا بییه ولی
امروز بوردنه همه از ویشه های ته
بشنو صدای زنگوله و مرغ و دارتوکن
از جنگل ته هسته و اینم صدای ته
اون های هوی گالش و فریادِ للـهوا
ای من اسیر کوه و لره جوندکای ته
مازندرون من، وطن من، صدای من
جانی که دارمه کومبه فدا از برای ته
فریاد مهدیان نِنه ته گوش و نشنونی
راضیمه ای عروس وطن بر رضای ته
برگرفته شده از کتاب: پدیار ـ ص 82