مادر
مادر تو خود چو روح و روانی به تن مرا
جز نام تو سخن نبود در دهن مرا
مادر تو آن عطّیۀ ذات موحّدی
از تو وجود داده چنین ذوالمنن مرا
پروردۀ عصاره جان و تنت منم
پستان نهاده روز نخستین دهن مرا
ز آواز نبض قلب تو آرام بوده ام
آسوده بود در بغلت جان و تن مرا
لبخند تو مظاهر و مبنای رحمت است
داده به نام خویش در اول سخن مرا
ای مادرا تو مظهر دنیای رحمتی
هر دم زدایی از دل و جانم محن مرا
هر گه که بوسه بر رخ من می زدی هنوز
باقی است بوی بوسه چو مشک ختن مرا
بودم به زیر سایه در آغوش گرم تو
کی می رود ز خاطره آن نارون مرا
ناز و نوازشت چون ترّنم به گوش هست
از بعد سال هاست در آن انجمن مرا
دارم چو جان خویش تو را دوست مادرا
از ابتدای، تا رودم تن کفن مرا
تو باغ دلگشای من هستی که اندر آن
گو بویاتر از هزار گل نسترن مرا
لب های نازنین تو هر دم که بشکفد
آن لحظه بی بهاست عقیق یمن مرا
مادر نگاه تو به من آن ناز سوسن است
چشمان نافذ تو، چو دُرّ عدن مرا
هر گه حقوق رفته ات ار باز بشمرم
یک یک چکد عرق ز خجالت به تن مرا
از یاد مهدیان نرود خاطرات تو
جز نام تو سخن نرود در دهن مرا
برگرفته شده از کتاب: رودها و سرودها ـ ص 71