عارف که دم ز عالم اسرار می زند
چون پشت پا به ریشۀ پندار می زند

او عاری از تمایل نفس بهیمه است
با نفس خویش دست به پیکار می زند

هر بی خبر که راه مجازی نموده طی
خود را عبث به مردم احرار می زند

بی دانش آن که هیچ ندارد خبر ز علم
دیوانگی است طعنه به اسفار می زند

از می زبان به شکوه گشاید به نزد خلق
شب از برای می در خمّار می زند

حرف و عمل طریق نجات است بر بشر
کودک نگر که حرف چه بسیار می زند

بشتاب بهر کسب فضایل به صبح و شام
هشدار علم بر در هشیار می زند

خوش گفت اوستاد امیری در آن غزل
دولت درِ سرای تو یک بار می زند

گر مهدیان به عشق تو در عمر دم زند
با قلب پاک و دیدۀ بیدار می زند

برگرفته شده از کتاب: صدای آشنا ـ ص 83